ژوانژوان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

روزهای زیبای من

روز میلاد تن تو

ساعت 5:30 به سمت بیمارستان راه افتادیم و من خیلی سریع توی قسمت پذیرش زایمان برای  مراحل قبل عمل آماده شدم  یه ادکلن خوش بو زده بودم که فضای بلوک زایمان رو پر کرده بود پرستار ازم پرسید اسمش چیه ؟ ومن: بیوتیفول  خیلی خوشبوست ...معلومه حسابی آماده هستی موهاتم که براشینگ کردی.. برای اومدنت مشتاق مشتاق ... یه لیست کف دستم بود اسم مامانهای که هنوز زایمان نکرده بودن و چند تا از همکارهام ..خانم پرستار نمی دونم چه فکری کرده بود !که گفت کف دستت چیه :گفتم  اسم ملتمسین دعا  میترسیدم کسی از قلم بیفته ..گفت: پس منم اضافه کن ومن :چشم خانم دکتر خوش قول اومد سر تایم  و خانمی هم که از طرف بانک خون رویان باید میاومد هم خوش ...
10 تير 1392

بدون عنوان

شاید اگه دورانی توی زندگیم بود که خوشحالیم حدی نداشت و میدونستم از فردا روزهام با روزهای دیگه فرقی خواهد داشت ، دیگه خوشبختی دستشو به سمتم دراز کرده تا همیشه ..... سال پیش همین موقع بود از استرس خبری نبود فقط درونم پر از هیجان اومدنت بود... یه دختر ناز یه دختر که قراره واسه من و دد همه چیز بشه یه دختر که هنوز نیومده برکت قدمهاش زود تر از خودش وارد خونمون شده یه دختری که 9 ماه با اومدنش به زیر قلبم وجودم پر از آرامش شده ..... قسم به خدای مهربون که همونی بودی که توی آسمونها سراغت میگشتم و برام زمینی شدی .... الانم حسم همون حس پارساله نمی دونم برای سالروز تولدت چکار باید کنم تا بدونی چقدر برای ما عزیز هستی ...ژوان دخت...
9 تير 1392

طفلک

نمیشه از جلو چشام پاکش کنم و میدونم چهره بی حالش ،صدای خس خس سینه ش مثل یه پیر مردی بود که سالهاست سیگار از کنار لبش کنار نرفته ، چهره مادری که پرستاری بچه مریضشو میکنه به قلبم چنگ میزنه ... خدای من واقعا" توی مریضی این طفل های معصومت هم حکمتی هست؟؟ همش قید قی چشمهای ژوان رو میزدم وای که ما چقدر بنده های خود خواهی هستیم  من حتی نمی تونم توی این مطب بشینم پس خودت منو دریاب بیشتر از من این مادر ها و این طفلک ها آخه چرا ..... هیچ وقت درست حدس نزدم سن واقعی هیچ کسی رو از مادر طفلک پرسیدم 6 ماهشه گفت:  1 سال .. ضعیفه و مریضه 1 ماهی هم میشه حموم نرفته عفونت شدید ریه داره و اوردمش واسه چکاب چشمهاش ببینم چشم هم درگیر عفونته ؟ ا...
1 تير 1392

ماهگرد 10 ماهگیت

فردا اداره برامون یه جشن گرفته ولی دوست ندارم برم آخه زندگی من تو خونه باشه و من برم جشن این اولین بار نیست که حس مادری بهم اجازه خوشی بدون تو رو نمیده این ددی یه چند باری میخواست منو اغفال کنه وبدون تو بریم رستوران که رای شو زدم و گفتم بدون ژوانی هرگز .... خلاصه اینکه فردا روز زن،روز مادر ،و یه روزی که تو روزی درکش خواهی کرد و من بگردم واسه مادر شدنت فسقل من .... فردا باید یه سر بریم پیش مامانی و ای کاش مادری هم بود و تلفنی باید روزشو تبریک بگیم .... من هم میخوام امسال واسه روز مادر و اینکه اولین سالی بود مادر شدم خودمو سوپرایز کنم ..... امروز ماهگرد تولدته و وارد 10 ماهگی شدی 100 ساله بشی نفسم که از این زود گذشتن روزها چقدر دلم میگ...
1 تير 1392

تعطیلات چگونه گذشت...

موضوع انشائ بعد از تعطیلات نوروزهمیشه همین بود و ما هم آی مینوشتیم خط به خط رویدادهای که بر ما گذشته بود. خیلی زود تموم شد روزهای که خیلی خیلی منتظرش بودم تا به همه کارهای که از قبل نوشته بودم و کیفم رو پر کرده بودم از کاغذهاش ،برسم. اساب کشی هم تموم شد خونه جدیدرو خیلی دوست دارم هم خوشگله هم توش راحتیم این خونه اخیر رو اینقدر مبلمانشو تغییر داده بودم که توش راحت تردد کنیم به دیسک کمر مبتلا شده بودم گویا....تقریبا"با هر جارو کشیدن چیندیمان تغییر میکرد ولی اینجا خیلی خوبه امیر حسین در عجبه منه که چقدر اینجا رو دوست داری یه چیز دیگه این پارک به قول یه دختر عمو دارم که دختر عموی واقعیم  نیست دختر دوست پدرمه بهش میگه پارک گفتمان یه زما...
1 تير 1392

ادامه تعطیلات...........

کلن فروردین ماه در کشور عزیزمان همش تعطیلی و خوش به حال ماست فکر نکنم هیچ کسی اندازه ددی حرص بخوره و اونچه که نباید بگه رو نثار آدم های تنبل میکنه مرد کار دیگه............ بعد از تعطیلات ١٣ برای خرید لباسهای ١ تا ٢ سال راهی یه سفر 4روزه شدیم سفر دوباره با تو حس وحال جدید سفر باهات ،بلیط ٢ نفره ،با یه کارت پرواز NO SEAT ، یه INF خوردنی ، دو تا صندلی و یه کمر بند ایمنی کودک و بازم شیر خوردن در لحظه اوج و فرود .....عاشقم عاشق مسافرت باهات چون خوش سفری اصلا"همه چیزت خوشه خود عشقی عشق 4 روزی رو باهام بودیم با هم باهم جیک تو جیک گاهی میزاشتم خودت لباساتو انتخاب کنی هر کدوم رو که با توجه میگرفتی رد خور نداشت برات ورش میداشتم ددی هم در کنارمو...
1 تير 1392

سلبریتی من

خونه رو ترک کردن وقتی بیداری سخته و چون خانم صمدیان روی موضوع خداحافظیت با من صبح هاو عصر ها با زهره جون تاکید داره بصورت کاملا"اجبار این کارو میکنم و تو مات مبهوت منو بدرقه میکنی توی آسانسور نگاهمو از ددی قایم میکنم به آینه هم نگاه نمیکنم و خیره به سوئیچ ماشین که توی دستمه به سمت ماشین میرم . هنوز تا ظهر خیلی مونده وقتی سرم شلوغ باشه متوجه گذر زمان نیستم ، چه کنم !به ددی میگم مادر نشدی که درکم کنی میگه :بهت نمیآد مادر باشی .   همیشه دوست داشتم مادرم شاغل باشه نمیدونم چرا ؟ طفلک مادری فکرشو بکن با این همه مسئولیت شاغل هم می بود ...نمیدونم شاید تو روزی از اینکه این روزها تنهات میزاشتم برات خوشایند نباشه ولی من به...
1 تير 1392

آغاز ماه هشتم

با دیس دیس و ته ته داره شروع میشه گاهی احساس میکنم داری باهامون حرف میزنی چه دنیای زیبایی داریم ما و گاهی یادم میره چقدر ناتوان بودی ،چهاردستو پا با دنده عقب هم گاهی .... دیدن استقلالت هم خوشحالم میکنه هم ناراحت دیشب به ددی گفتم ژوان رو دیگه توی اتاقمون نیار شاید شبها بیدار میشه مال این که گاهی میاریش اینجا منو بیدار کن میرم اتاقش (آخه گاهی اینقدر خستم که صدای نق زدنتو هم از پیجر بالا سرم نمی شنوم) ،ددی میگه دلم نمیآد دوست دارم پیشمون باشه . یا چند روز پیش نمیدونم چی شد که بهش گفتم ژوان وقتی ١٨ ساله بشه خودش دوست داره استقلال داشته باشه و در کنار ما شاید بهش خوش نگذره با هم سنو سالهاش راحتتره، یهو ددی گفت باید توی این زمینه هم کلی کتاب ب...
1 تير 1392

خیلی خیلی خوشحالم

هیچ عنوانی بهتر از این نمیشد برای این پست ... اول اینکه من اصولا"تنبلم توی کارهای تایپی و نوشتنی .... از همه مهم تر گذاشتن نظر واسه وبلاگ دوستانه هر وقت هم عزمم رو جزم میکنم که بزارم آخرش میگم این که کاری نداره از این به بعد هر وقت خوندم وبلاگی رو براش نظر رو میزارم ولی بازم...   امان از تنبلی اینا رو گفتم که به اینجا برسم که خیلی خیلی خوشحالم از لطفی که به من و به خصوص  گل دختر ما دارید . چند وقت پیش متوجه شدم شاید این نوشته ها و عکسها پاک بشه و دلسرد شدم از نوشتن و سعی کردم توی دفترچه خاطرات ژوان براش بنویسم ولی مگه ابراز محبتتون میزاره اینجا نیام وننویسم.... قابل توجه مامانا یه سایت پیدا کردم واسه دانلود تم های تولد ....
1 تير 1392