و اما...
امروز نه میخوام از رشدت بگم نه از خوبیت نه از هیچ چیز دیگه... از شگفتی های روزهای مادری بگم که داره روز به روز منو بزرگ میکنه از سکوتم پیداست وقتی که شرایط بر وفق مرادمون نیست و من خسته از انرژی تمام نا شدنی تو فقط سکوت میکنم نکنه خستگی ها باعث بشه از روی نا شکری زبانم ،صدام بلند بشه بهت نگاه میکنم و فقط نگاه تو معصومانه بهم خیره میشی مامان آخه چته ؟ نکنه درد داری نکنه دندونته ؟ آروم گز میکنی توی بغلم و زود خوابت میبره ولی اگه زمین بزارمت دوباره نق میزنی ....... من دوست دارم این لحظات رو چون همیشه میترسیدم نکنه من مامان روزگار خوبم توی شرایط که ....عادی نیست جا بزنم و از این حرفهای که بچه میخواستم چکار ! این چه بد بختیه د...
نویسنده :
مامی
9:22