برای عزیزترینم
از پست قبلی خیلی وقته که میگذره دمای هوا بهتر شده و من و تو دد با هم بیشتر بیرون میریم . این روزهاوقت هم نمیشدبه تلفن هام جواب بدم فکر کنم 2 هفته بود پستهای مامانها رو هم توی کلوپ نخوندم به شدت توی اداره مشغول بودم و تا 4 گاهی میموندم عوض شدن رویه واگذاری انشعاب به مشترکین یکباره بار سنگینی از درخواستها قبلی رو رو دوشمون گذاشت که مجبور به بیشتر موندن توی ادراه بودم ...
بگذریم ...سفر خرم آباد خوش گذشت ،ژوان وقتی با صدفی تو اتاق تنها بودید من بیرون حس خوبی داشتم ساکت با وسایلش بازی میکردی بماند که اتاقش دیدن داشت چون همه جا رو بهم زده بودی و اون دلش نمی اومد بهت چیزی بگه...و چقدر دوسش داری باورش برام سخته کوچیکتر که بودی بغلش نمیرفتی و این منو ناراحت میکرد چون با خواهریت باید روابطت بهتر باشه کوچک من ....ولی این دفعه به آینده امیدوار شدم میتونستم تصور کنم که چقدر در کنارش بعدها به هردوتون خوش بگذره میخوام اینجا یه اعتراف کنم که با دنیا اومدن تو و بزرگ تر شدن صدف نه بین دلهامون بین دیدگاهامون یه فاصله افتاد و فکر کنم اون از من دلگیره البته من بهش حق میدم توی یه سن خاص که دوستهای آدم بهترین همدمت میشن هستش و این برای تو هم اتفاق میفته بعدها که بین خودت و خانواده یه فاصله هست که کاش دوستهات خوب باشن تا پرش کنن صدف هم این فاصله رو با درس و دوستهای خوبش پر کرده من به خوبی درکش میکنم چون خودم هم توی این سن دوست داشتم شب و روز با دوستهام باشم ....
میدونم اینجا رو میخونی همه وجودم اگه برات خاله خوبی نیستم دیگه ببخش این وروجک بهم مجال نمی ده ولی قول میدم برات جبران کنم خودت بهتر میدونی که نه من همه خانواده چقدر دوست دارن تصدقت برم...
این حرفها تو دلم رو پر کرده بود باید میزدم و چون مسببش این وروجک بود توی وبلاگش نوشتم تا بدونه اومدنش بین من و صدف یه فاصله انداخت و من فکر میکنم چیزی رو گم کردم به شدت دلگیرم از موضوع شاید این روزها وقت نشه یادی کنم از دوستهام ..از مادرم و پدرم همیشه همه جویای حال ما هستن ولی من با گفتن جمله به خدا نمی دونم کی شب میشه کی روز شونه خالی میکنم ولی از صدف نمیشه ... خاله جون ببخش منو... و هر کی ماررو دوست داره و ما رو میخونه از دوستان من نمی رسم یادی کنم ازش یا سری به وبلاگش بزنم منو ببخشه
بعد از سفر خرم آباد ،حجم زیاد کارم بود و امروز اگه خدا بخواد واسه 2 روز میریم شمال پیش مامانی و بابا بزرگ به سلامتی خونه خریدن و ما نتونستیم کمکشون کنیم واسه اسباب کشی حالا میریم اگه کاری بود از دستمون بر اومد انجام بدیم ...
راستی فردا تولدمه دوست داشتم خونه باشیم کیک درست کنم و تو در کنارم شمع هامو فوت کنی قسمت نشد و به مامانی اینا قول دادیم باید بریم وقتی برگشتیم به امید خدا ......
چند تا از عکسهای تولدتکه زحمتشو آتلیه هیمن کشیده میزارم واسه دوستان
خاله نسیم و عمو جعفر عزیز مرسی از زحمتها و محبتهای بی دریغتون به ژوان