ژوانژوان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

روزهای زیبای من

برای عزیزترینم

1392/6/17 12:01
نویسنده : مامی
2,373 بازدید
اشتراک گذاری

از پست قبلی خیلی وقته که میگذره دمای هوا بهتر شده و من و تو دد با هم بیشتر بیرون میریم . این روزهاوقت هم نمیشدبه تلفن هام جواب بدم فکر کنم 2 هفته بود پستهای مامانها رو هم توی کلوپ نخوندم به شدت توی اداره مشغول بودم و تا 4 گاهی میموندم عوض شدن رویه واگذاری انشعاب به مشترکین یکباره بار سنگینی از درخواستها قبلی رو رو دوشمون گذاشت که مجبور به بیشتر موندن توی ادراه بودم ...

بگذریم ...سفر خرم آباد خوش گذشت ،ژوان وقتی با صدفی تو اتاق تنها بودید من بیرون حس خوبی داشتم ساکت با وسایلش بازی میکردی بماند که اتاقش دیدن داشت چون همه جا رو بهم زده بودی و اون دلش نمی اومد بهت چیزی بگه...و چقدر دوسش داری باورش برام سخته کوچیکتر که بودی بغلش نمیرفتی و این منو ناراحت میکرد چون با خواهریت باید روابطت بهتر باشه کوچک من ....ولی این دفعه به آینده امیدوار شدم میتونستم تصور کنم که چقدر در کنارش بعدها به هردوتون خوش بگذره میخوام اینجا یه اعتراف کنم که با دنیا اومدن تو و بزرگ تر شدن صدف نه بین دلهامون بین دیدگاهامون یه فاصله افتاد و فکر کنم اون از من دلگیره البته من بهش حق میدم توی یه سن خاص که دوستهای آدم بهترین همدمت میشن هستش و این برای تو هم اتفاق میفته بعدها که بین خودت و خانواده یه فاصله هست که کاش دوستهات خوب باشن تا پرش کنن صدف هم این فاصله رو با درس و دوستهای خوبش پر کرده من به خوبی درکش میکنم چون خودم هم توی این سن دوست داشتم شب و روز با دوستهام باشم ....

میدونم اینجا رو میخونی همه وجودم  اگه برات خاله خوبی نیستم دیگه ببخش این وروجک بهم مجال نمی ده ولی قول میدم برات جبران کنم خودت بهتر میدونی که نه من همه خانواده چقدر دوست دارن تصدقت برم...

این حرفها تو دلم رو پر کرده بود باید میزدم  و چون مسببش این وروجک بود توی وبلاگش نوشتم تا بدونه اومدنش بین من و صدف یه فاصله انداخت و من فکر میکنم چیزی رو گم کردم به شدت دلگیرم از موضوع شاید این روزها وقت نشه  یادی کنم از دوستهام ..از مادرم و پدرم همیشه همه جویای حال ما هستن ولی من با گفتن جمله به خدا نمی دونم کی شب میشه کی روز  شونه خالی میکنم ولی از صدف نمیشه ... خاله جون ببخش منو... و هر کی ماررو دوست داره و ما رو میخونه از دوستان من نمی رسم یادی کنم ازش یا سری به وبلاگش بزنم منو ببخشه

بعد از سفر خرم آباد ،حجم زیاد کارم بود و امروز اگه خدا بخواد واسه 2 روز میریم شمال پیش مامانی و بابا بزرگ به سلامتی خونه خریدن و ما نتونستیم کمکشون کنیم واسه اسباب کشی حالا میریم اگه کاری بود از دستمون بر اومد انجام بدیم ...

راستی فردا تولدمه دوست داشتم خونه باشیم کیک درست کنم و تو در کنارم شمع هامو فوت کنی قسمت نشد و به مامانی اینا قول دادیم باید بریم  وقتی برگشتیم به امید خدا ......

 چند تا از عکسهای تولدتکه زحمتشو آتلیه هیمن کشیده میزارم واسه دوستان

خاله نسیم و عمو جعفر عزیز مرسی از زحمتها و محبتهای بی دریغتون به ژوان

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (21)

نیلوفر
30 مرداد 92 16:24
سلام
وای خدای من،هزار ماشالا،چقدر بی نظیره این پرنسس خوشگل خوشگلا،کلی انرژی گرفتم،ایشالا همیشه به سفر و خوشی باشید
تولدتون هم هزار بار مبارک باشه
یه عالمه بوس



مرسی نیلوفری جونم
bash
31 مرداد 92 12:04
vay torokhoda aksasho zood pak kon chesh mikhore
yeki az zibatarin bachehhaiee ke tahala didam
mashala


مرسی عزیزم
زهرا (مامان كيان)
31 مرداد 92 12:41
قربون اون قد و قواره ت برم من ...

چقدر بزرگ شدي عزيزم !

مامانش چقدر دير به دير مياي !؟

من همه ش دلم واسه اين عروسك كوچولو تنگ ميشه و سر ميزنم ميبينم نيومدين !!!

تولدت مبارك باشه خانوم گل !

ان شاالله تولد صد و بيست سالگي ،تا اون موقع هم زير سايه پدر و مادر و در پناه ايزد منان !

بوس به اون روي ماهت عزيزم !


مرسی عزیزم چشم زود به زود از ژوان برات خبر میزارم
تینا
31 مرداد 92 17:55
الهی قربونش بشم ژوان خوشگلمو نگا کن
سارا جون خیلی خوشحال شدم از دیدنتون
ایشالا همیشه خوب و خوش باشید


مرسی تینا جون
تینا
31 مرداد 92 17:58
راستی یادم رفت بگم چقدر ابروهای ژوانی مثل ابروهای شماست خیلی جالبه


چه عجب یه نفر پیدا بگه ژوان شبیه منه
الهام مامان یسنا
31 مرداد 92 18:03
سارا جون تولدت مبارک انشالله 120 ساله بشی همیشه سایه ی پرمهرت بالا سر ژوان نازنین باشه. عکس هاش عالیه مخصوصا اونی که با کیک گرفته و حسابی خودش رو مثل کیک خوردنی کرده.[ماچ
سارا جان واقعا با نوشته ات هم ذات پنداری کردم چرا که منم احساس میکنم از وقتی یسنا به دنیا اومد دغدغه کارهای یسنا باعث شده من به همه اطرافیانم حتی همسرم کمتر توجه کنم و بهانه ام هم مشغول بودن به کارهای یسنا است. منم یه خواهرزاده دارم که قبل به دنیا اومدن یسنا خیلی براش وقت میذاشتم و حالا دیگه فرصتشو ندارم و این مسئله منم مثل شما ناراحت کرده. ولی مطمئنم که علاقه مون به عزیزانمون کم نشده و تنها یه دل مشغولی بزرگ پا گذاشته تو زندگیمون که با بزرگ شدنش کم کم همه چیز به روال عادی برمیگرده و امیدوارم همه ما رو درک کنند. خیلی حرف زدم ببخشید ولی فکر کردم با هم حس مشترکی داریم دوست خوبم.پ
ببوس ژوان زیبا و دوست داشتنی رو.
راستی عکس سه نفری تون عالیه.


الهام جون فقط خدا میدونه که بی صبرانه منتظر بزرگ شدن ژوان و از یه طرف دلم هم تنگ میشه واسه شیرین بازیهاش و از یه طرف دورو وریهام هم حق دارن چه خوب که باهام مطرح کردی یه کم عذاب وجدانم کم میشه
مرسی به خاطر همه چیز
مونا
31 مرداد 92 19:09
من چند وقت هست که وبلاگ ژوان عزیزرو می خونم
ماشالله خیلی دختر نازی دارید خدا حفظش کنه با اجازه شما رو به لیست دوستان ملینا دخترم اضافه می کنم


با کمال خرسندی عزیزم
شیرین مامان جانان و آوا
2 شهریور 92 1:51
joan e azizam bazam migam tavallodet mobarak!!! sara joon tavallode shoma ham mobarak! kheili axatoon ghashange! vay sara che ghad avaz shodi....


عوض؟ یعنی خوب عوض شدم یا بد شیرین جون مرسی که اینجا رو میخونی دوست
مامان ترنم
2 شهریور 92 3:17
خیلی خوشگله هم ژوان جونی هم عکساش
مبببباااااررررککککه


مرسی عزیزم
پگاه
2 شهریور 92 8:52
آخ الهی دورت بگردم عزیز دلم چقدر دلم برات تنگ شده بود قربونت برم با اون عکسهای خوشگلت اون عکست با کیک رو باید خورد.
تولدت مبارک دوستم الهی صد ساله باشی و با شادی و سلامتی کنار همسر و دخترت زندگی کنی خانم خوشگل


مرسی عزیزم در کنار شما بهترین دوستانم همیشه خوشم
سمانه(مامان ماهور)
2 شهریور 92 12:06
ژوان عزيزم
بعد از مدتها چشمهاي زيباتو ديدم.خيلي دلتنگت بودم.سلامتي رو واسه تو عزيزم و مامان گلت از خدامند مهربون مي خوام.ماهور من 19 تير ماه چشمهاي قشنگش رو به اين دنيا باز كرد و باخودش كلي عشق و مشغله براي من آورد.لطفا برام دعا كنيد بتونم مادر خوبي براش باشم.


جانم سمانه جون الهی که همیشه تنش سلامت زیر سایه شما و همسر گرامی من عاشق اسم ماهورم و اگه روزی صاحب پسر بشم اسمش ماهور و یا پسر ژوان باید ماهور باشه خلاصه هر پسری از نگاه من باید ماهور نامیده بشه نمی دونم چرا عاشق این اسمم... همیشه سلامت باشه
sara
2 شهریور 92 17:47
سلام.میتونم بپرسم کیک رو از کجا گرفتید؟


سلام عزیزم خود آتلیه همین کیک هم درست میکنه همرنگ با تم پشت سر کودک
شيرين مامان جانان و آوا
3 شهریور 92 14:42
زيبا تر شدي...نگاهت مادرانه است تو اين عكس... من همون ساراي پر جنب و جوش و خوش خنده دبيرستاني تو ذهنم بود...كه جوك مي گفت و مي خنديديم.حسابي باهاش خوش مي گذشت بهمون...



مرسی شیرین جون ای بابا دیگه به جوک بقیه هم خندمون نمی گیره چه میکنی با دو تا وروجکهات آوا که نامش بسیار زیباست ولی نوجوان که بودم یه کتاب داشتم که شخصیت اصلیش جانان بود به خاطر اسم زیباش چند بار اونو خوندم ببوسشون از طرف من
گلبرگ مامی یوسف
3 شهریور 92 23:21
سلام دوست نازنین عکسا زیبا هستن خیلی خیلی.....در کنار هم همیشه بخندید.منم خیلی از اطرافیانم دور شدم از روزی که یوسف به خونمون اومده در هر حال چاره ای هم نیست یه چیز جالب اینه که همسری شلوار نو خریده بوده دو روزم بود میپوشید من ندیده بودم باورت میشه؟........البته اون روزای اول بعد زایمان! وقتی دیدم چنان تعجبی کردم که چه شلوار قشنگی بنده خدا مونده بود چی بگه به این حواس!،،،،،،، منم درکت میکنم.ژوان ببوس

میبینی گلبرگ جون ما که سرمون گرمه با ورو جکها و بسی شادمان و طفلک دورو بری هامون چی میکشن از بی وفائی ما ها

مهسا(مامان هستی)
4 شهریور 92 16:38
ماشالااااااااااااااااااا به این دخمل ناااااااااااااااز و خوردنی


مرسی مهسا جون
mina
6 شهریور 92 13:25
eyyyyyyyyyyy jonam


مرسی
ونوسی
9 شهریور 92 11:23
عزیییییییییزم مبارکههههه هم 1 سالگیه ژوان خوشگله هم تولد شما دوستم
ایشالا که همیشه شاد و خوشحال باشید
کارای آتلیه واقعا شیک و تکه!


متشکرم ونوس جون
عاطي مامان حسين
12 شهریور 92 23:42
هميشه عزيزميييييي


me too
هنگامه
15 شهریور 92 2:18
وای ماشاله مثل همیشه زیبایی فرشته کوچولو ، با تاخیر تولدت مبارک پرنسس
سارا جون تولدت مبارک


مرسی هنگامه جون
نایسل
20 شهریور 92 9:51
عزیزک تولدت مبارککک
نایسل
20 شهریور 92 9:52
الهی قربونش بشم اینقدر خوشگله کاش بچه منم مثه تو خوشگل ناز شه






نایسل جون از اولین کسانی بودی که واسه ژوان نظر میزاشتی و مشتاق اومدنش بودی نمی دونی اون روزها چقدر منو خوشحال میکردی با حرفهات در یک دنیای مجازی میگفتم اینخانمه که منو نمیشناسه و چه زیبا واسه ژوان من ابراز علاقه میکنه


نایسل جون کاش بتونم همون جور واسه تو راهیت مشتاق باشم تا حسمو درک کنی در اون شرایط


همیشه وبلاگتو میخونم یه مدتی کم رنگ بودی می دونستم منتظری و حالا خیلی خوشحالم برات خیلی و نی نی ت برام بسیار عزیزه مواظب خودت و اون عزیز دل باش