ژوانژوان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

روزهای زیبای من

روزمره گی های ما این روزها

1392/11/8 8:09
نویسنده : مامی
856 بازدید
اشتراک گذاری

صبح هامو با گوش دادن موزیک مورد علاقه شروع میکنم و میتونم بگم تقریبا"حالم خوبه چند وقتی که ددی ماشین خریده و ماشینمو پس داد ه بعد از مدتها که خیلی هم طول نکشید ماشینو داد روز اول وقتی با ماشینم بیرون رفتیم گفت از اینکه استارت زدم و دیدیم موزیک مورد علاقت رو گذاشته بودی روز گذشته ،خوشحال شدم و برام جالب بود به چه نکاتی توجه میکنه ....خلاصه .....

توی اداره به شدت مشغولم از وقتی به رئیس جان گفتم توی ساعت استراحت ناهار ونماز کمی زبان بخونم کلن جوری برنامه مارو ریخت که نتونیم یه لیوان آب بخوریم.....اینم از روزگار من.... همش منتظرم این دو یا سه سالی که برنامه هامو دارم میچینم تموم بشه یه جورایی ازاداره بدم میآد دوست ندارم به هر قیمتی تحمل کنم و به خودم بیام ببینم شدم یه کارمند عقده ای اونم از جنس زنش چون کمتر از این اخلاق ها توی مردها میبینم ... معمولا بین زنها خاله زنک بازی بیشتره .....
گاهی وقت نمی کنم به افسانه جون زنگ بزنم ببینم دارید چه میکنید توی خونه و وقتی به خونه میام خوابی گاهی پیشت میخوابم و کسل کسل دوتای از خواب بیدار میشیم و گاهی من کارهامو میکنم و تو زودتر از همیشه بیدار میشی اگه بین من و دد بخوابی که 3 ساعتی کلن خانواده در خواب سپری میکنیم و قیافه هامون خیلی جالبه !!!! فقط 2 ساعت طول میکشه حالمون سر جاش بیاد .. درست کردن شام و یه سر بیرون رفتن و جمع وجور کردن خونه کار همیشگی و پای ثابته  و به تازگی پیش درآمد اهداف کلاس زبان رو شروع کردم و از وقتی که بخوابی تازه درس خوندنم شروع میشه کلاسم جمعه هاست و تو اگه دد خونه باشه پیشش میمونی اگر که نه خاله جونی زحمتتو میکشه و مهمان خاله جان و دختر خاله عزیز تر از جانی .......
چند وقتی که تو فکر اینم پستهای اینجا رو تعطیل کنم و توی وبلاگ خودم دامه بدم چون اونجا رو دیگه ادامه ندادم توی این 1 سال اخیر فعلا تا 50 تا شدن پستهات منتظر میمونم.....

دندون 9 هم تازه نیش زده و خدا رو شکر اذیتت نمی کنه.. یواش یواش حرف زدنت شروع شده و ایچیه ایچیه ورد زبونته و من سعی میکنم با هر ایچیه  یه کلمه با توضیح مختصر برات توضیح بدم تا تو ذهنت بمونه ......

یه چیزی بگم  یه اعتراف که فکر کنم کندر رو زیاد خوردم تو ی دوران بارداری انرژیت بسیار زیاده وقتی در حالت سر حالی میشینی تعجب میکنم و تا هنوز ثانیه ای نگذشته یه دفعه از جات میپری گویا اتفاق عجیبی بود که روی 2 پا ایستاده نبودی... عشق منی نفسمی و همه وجودم  واست برنامه ها چیدم خدای بزرگ من وددی را در راستای اهدافم کمک کنه تا شرمندت نباشم.....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

نیلوفر
9 بهمن 92 11:10
سلام کلی دلم برای گل دختری و نوشته های مامانی تنگ شده،ایشالا که این خانواده خوشبخت در کنار هم سلامت و شاد باشن همیشه مرسی عزیزم منم همینطور
نورا
12 بهمن 92 11:28
سارايي از ايت وبلاگ كوچ نكن من هر روز به اميد يه پست جديد ميام الهی بمیرم نورا جون چشم
وحیده
13 بهمن 92 16:51
سلام خانمی ایشالا شما و ژوانی همیشه شاد و سلامت باشید.دلمون واسه گل دخمل تنگ شده منتظر عکسای جدیدش هستیم.قربونش چشم عزیزم
الهه
21 بهمن 92 14:42
سلام عزیزم...قبول دارم محیط کار اکثرا خیلی خسته کننده می شه طوری که بعد یه مدت فکر می کنی داری عمرت رو تلف می کنی...اما خوب زندگی همینه ایشا... همه چی خوب پیش بره و بتونی به اونچه که میخوای برسی ...از خوشگل خانوم چه خبر؟ یه کمکم کار شدی تو پیج جوجو...خواستم بگم دلمون تنگه براش..موفق باشی مرسی الهه عزیزم آره همینه
سمیه
18 اسفند 92 13:21
سلام انشالله همیشه سرحال و خوشبخت باشی منم مثل شما کارمندم و واقعا دردم با شما مشترک . منم محیط کار رو مثل شما می بینم و متاسفم از اینکه تو محیط کار هیچ کس دوست واقعی نیست و جایی برای صداقت وجود نداره . من به نتیجه رسیدم 2 سال دیگه از این میحیط خودمو نجات میدم دارم دپرس میشم هاااااا
جیران بخشنده
4 فروردین 93 15:59
خاله جونم میشه آدرس وبتون و بدید چشم یه ذره تو صفحه وبلاگ ژوان بگردی پیداش میکنی هااااا