ژوانژوان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه سن داره

روزهای زیبای من

قسمت اول از مشق های نانوشته ...

1393/3/17 9:53
نویسنده : مامی
1,141 بازدید
اشتراک گذاری

اگه میدونستم اینقدر دیر میشه اومدنم پست قبلی رو نمی نوشتم ولی بهر حال تبریک سال نو یه حسی به آدم میده نمیشه ازش به سادگی گذشت ما این روزها با تو اینقدر حالمون خوبه که همه چیز رو فراموش میکنیم حتی ثبت خاطرات دوران کودکی و به قول خودت بچه ننه ...نمی دونم چرا به نوزاد میگی بچه ننه البته تاثیر دیدن فیلم کلاه قرمزی و بچه ننه هستش قبلن ها به بچه های کوچیک baby میگفتی الان فقط عروسکهات baby  هستن و بقیه بچه ننه ...اینقدر زیبا تلفظش میکنی که دلم آب میشه ..
بگذریم داری حرف میزنی با چه سرعتی گاهی یه چیزهای میگی که به ذهنم شک میکنم ولی نه تو دخترکم کوچک من داری بزرگ میشی ومن خیلی ساده در کنارت روزها رو به شبها و بالعکس میگذرونم همش در حال ریختن پلن واسه تو هستیم ژوانی ددی چقدر دوست داره گاهی عشق میکنم به حسش بهت.. حالا خوبه من اندک ارتباطی با دنیای اطراف دارم ولی اون بنده خدا رو چه کردی مامی ....
دخترک شوخ طبع من همش در حال بامزه بازیه میدونه که من دوست دارم مامی صدام کنه .. یهو میگه آدا ...این واژه رو خودت برای عزترینهات  بکار میبری .... مامان.... و وقتی قیافه تو هم رفته منو میبینی اون دستهای نیمه برنزه رو دور گردنم قلاب میکنی میگی مامی نازه من به فدای درکت.. احساسه پاکت ..من به خودم  و خدایم میبالم که مادر تو هستم.....
دخترک مهربون من این روزها وقتی گریه میکنه میگه : مامی اشکام پاک و من غمگینم به خاطر اشکهای که بی دلیل به بهانه ی الکی پشت سر مهمونامون ریخته میشه و واسه اسباب بازی های ناتوان ریخته میشه الهی من با بزرگ شدنت کمتر شاهدشون باشم ولبخند روی صورتت جاشو با هیچ چیز عوض نکنه..
عاشق صدفی هستی میدونی اسمش صدف هستش بهش میگی ...عدس گاهی ...سبد ولی دوسش داری با هر اسمی ...

به خاله جونی ...آدا میگفتی که از دیروز بهش میگی ...خاله
به پدر صدف.... دایی میگی
به بابا عزیزم ...بابا  و گاهی هم ...تابتان یعنی ...کاپیتان
به مادری هم طبق روال خودت ....آدا و وقتی میگم اسمش چیه... موتوت
به دایی سهراب... دایی

به مریم.... مرمر

به آروین ....آبین   به عمه جون ...عمه    به بابای آروین.... آقا
به بابا بزرگ.. بابا    به مامانی.. مامان
افسانه جون  .... مامان و آدا

خلاصه سعی میکنم توی این هفته گفتنی های  رو کا باید در موردت گفت بگم...
فعلا" کار بسیار است ......

            یه روز بیادماندنی  با دوستان

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

نورا
21 خرداد 93 8:56
چه عجب سارا خانوم مردیم از انتظار یه فکری به حال معتادای وبلاگت بکن الهی نورا جون چشم حتمن
جیران بخشنده
24 خرداد 93 11:36
قربون کارای شیرین و قشنگت ژوان خوشگل و ناز
مینا
26 خرداد 93 22:39
خیلی خوشحالم دوباره نوشتید ژوان هم که مثل همیشه دوست داشتنی، زود بیایید من که همیشه سر میزنم به اینجا مرسی مینای عزیز
n
13 تیر 93 19:44
سلام.خداواستون حفظش کنه.بچه کجایین؟