خودم بلدم
یه هفته به تولدت مونده من حسابی درگیرم هم جمع کردن وسایل سفر هم تدارک تولدت نمی دونم اصلا" میشه اونجا واست تولد بگیریم نشد هم توی هتل میگیریم یه کیک هم میخریم 3 تایی ما اگه خونه هم بودیم روز تولدت 3 نفری جشن میگرفتیم ولی امسال حتمن برات یه مهمونی هم میگیرم چون به شدت تولد رو درک میکنی.......
کمی برات آذوقه برداشتم ترسیدم با ذائقت جور نشه غذاهاشون ..... ولی نمی دونم با رطوبت 90 درصدی چه کنم؟؟
امیدوارم تولد 2 سالگیت به خوبی برگزار بشه ....
خوب از نگفته ها بگم ....
داری با کلمه ها جمله غلط غلوط میسازی و ما عشق میکنیم ...
باهات گاهی مفهومی رو که کاملن آشناست انگلیسی کار میکنم عجیب جواب داده میدونم فارسی رو خواه ناخواه یاد میگیری ولی دوست دارم اگه رفتنی شدیم مشکلی بابت زبان نداشته باشی خودم هم که به شدت میخونم با وقت کمی که دارم......
پنج شنبه صبح کلاس خلاقیت میری چقدر عالیه و به قوله خودت بریم مهد نناشی کشم......
جمعه که من کلاسم و تو پیش خاله جونی ...
روزها هم که اداره هستم ......
سعی میکنیم بیشتر به طبیعت ببریمت تا باهاش حسابی دوست بشی خدا رو شکر از 7 صبح هم که میریم تا 5 بعد از ظهر خسته نمی شی و عشق میکنی..
یه اعتراف.. خوشحالی الانم از وضعییتت مدیونه زحمت های افسانه جونم امیدورام همیشه سلامت باشه ...و ایمان دارم که اگه از من بیشتر دوست نداشته باشه کمتر هم نیست .... کاملن برام روشنه وقتی نیستم همش داره بهت چیزهای جدید یاد میده شاید اگه خونه بودم و در کنارت فرصت نمیکردم بهت رسیدگی کنم ولی اینجوری برای خودت بهتره......
تلویزیون کم میبینی ولی سی دی بچه ننه یه مدتی کلن پای ثابت خونه بود
یه مدتی هم باب اسفنجی اونم یه دونه نه همه قسمتهاش
الان به فتیله به قول خودت شیشیله کلیک کردی...
جدیدن که همه کارهاتو خودت بلدی ما فقط در کنارت هستیم چقدر زود مستقل شدی...
راستش خودم هم باهات میشینم میبینم....
بازم وقت تنگه به سلامتی بریم برگردیم ادامه میدم خاطراتت رو......
پیشا پیش تولدت مبارک
عکس کادوتم توی پست بعدی