ژوانژوان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

روزهای زیبای من

یاس

1392/4/27 10:55
نویسنده : مامی
726 بازدید
اشتراک گذاری

ژوان من ، عروسک کوچک  مامی، هر روز که به خونه میام احساس متفاوتی دارم تو داری بزرگ میشی و من به راحتی لذت دوران کودکی تو رو با چه سرعتی از دست میدم ... غمگینم  خیلی غمگین. این روزها با هم زیاد حرف میزنیم و احساسم میگه حرفهای منو میفهمی ایمان دارم وقتی بهت میگم شیشه تو بیار... میری .. و بعد چند لحظه با شیشه برمیگردی چطور میشه  حرفهامو درک نکنی نزدیک 2 سال میشه با هم حرف میزنیم و تو با این تن صدا آشنایی اگه خوشحال باشم یا غم گین ...... از خودم برات بیشتر میگم چون تو مشعل دار من هستی بیشتر معتقدم که دختر میتونه مشعل یه زندگی رو بدست بگیره تا یه پسر .

این روزها بیشتر کنار هم میشینیم و به تبلیغ های تلویزیون نگاه میکنیم دیروز برای اولین بار یه موزیک ویدیو از جاستین بیبر روبا چنان دقتی نگاه میکردی که من شوکه شده بودم  در مورد کریسمس بود و تو مجذوب دکور های زیباش شده بودی و وقتی خیلی به وجد میای یه سری به پشت تلوزیون میزنی ببینی اون پشت چه خبره و من غرق در لذت ناب در کنارت بودن ...

دیروز به پارک کنار خونه رفتی با ددی ومن نیومدم وقتی در آسانسور باز شد و دختری 70 سانتی با یه شاخه گل وارد شد از سعادتمندی دنبال دوربین گشتم که ثبت کنم این دقیقه رو در تاریخ زندگی یه مادر وقتی دخترش بهش گل یاس میده تا یادش نره و براش تکراری نشه در آینده نه چندان دور کاش ...کاش هیچ وقت این گل ها این آغوش برام تکراری نشه ....مثل خیلی چیزها که توی زندگی ما تکراری میشن ..دریغ .

توی یه کتاب میخوندم نوشته بود.... فکر نکن حتی وقتی به عنوان مادر ، وظیفه ی خود را به نحو احسن انجام می دهی ،از دعوا و گریه خبری نخواهد بود، بلکه بر عکس در حقیقت اینها نشانه ی آن هستند که داری کارت را درست انجام می دهی....

ژوان یه مقدار خسته و ذهنم درگیره دلم برای یه کلاس که ساعتی از جو خونه شلوغمون دور بشم تنگه چند روز پیش کلی به آموزشگاه های زبان اطراف خونه زنگ زدم و با چند تا مهد هماهنگ کردم که 3 روز در هفته عصر ها 2 ساعت بری اونجا بلکه من ساعتی تنها باشم ولی دلم نیومد یادم اومد همون طور که مدتهاست آماده کردنت و وسایل تعویضت و شیشه شیر ، اسباب بازی ها فرصت رسیدن به خودمو ازم گرفتن و فقط وقت میکنم یه چیزی بپوشم تا خونه رو ترک کنم باید مدتی هم از خواسته های ذلم دست بکشم .

دوست دارم یه آشپز و یه نظافت چی توی خونه کارهامو میکرد تا از لحظه لحظه در کنارت بودن لذت ببرم وقتی میرم پای سینک ظرف شوئی و نگاه مضطربت دنبالم میکنه نمی دونم باید چه کنم با دل تنگ تو و ظرف های نشسته ........

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

گلبرگ مامی یوسف
27 تیر 92 13:29
سارای مهربان منم مثل تو مدتهاست که دنبال جایی ...چیزی...(خودم هم نمیدونم) هستم تا از این تکرار و همش تکرار کمی فاصله بگیرم ..کمی و فقط کمی باور کن!اما هر بار دلم رضایت نمی ده .مثل خودت.همین کارو من بارها و بارها کردم زنگ زدم سوال کردم ترمتون کی شروع میشه؟من کی بیام؟کی برگردم؟یوسف و کجا بذارم؟گرمش نشه؟سردش نشه؟اما هر بار هم منصرف شدم!
مادرانگی ها...هی مادرانگی ها!


چی بگم منم به شدت دچارش شدم
مینا
28 تیر 92 2:05
سلام مامان ژوان چقدر خوب مینویسی احساساتتو منم مادر یه کوچولو 18 ماهه هستم. . همیشه به اینجا سرمیزنم و دوست دارم خدا نی نی نازتو که خیلی هم خانومه رو برات نگه داره.


الهی پس نی نی شما از ژوان بزرگتره ....ببوسش
نیلوفر
28 تیر 92 11:43
سلام
ای جانم که واقعا چقدر لذت بخشه یه گل خوشگل خودش یه شاخه گل به یه مامان گل میده،مامانی ایشالا که سایتون همیشه بر سر این گل بی نظیر مستدام باشه و خدا ژوان گلمون رو براتون حفظ کنه
بوسسس



بی نهایت لذت بخش بود
آتنا مامان آرنیکا
29 تیر 92 1:47



آتنا چه گل زیبایی خودتون گل هستید خانم
گلبرگ مامی یوسف
31 تیر 92 13:27
دوباره سلام راستی من می خوام یوسف و ببرم اتلیه هیمن واسه یک سالگی هنوز تماس نگرفتم می شه بگی چطورن؟و قیمتاش خوبه؟با حوصله ان؟


هم قیمتش خوبه هم با حوصله مطمئن باش راضی بر میگردی
پگاه
2 مرداد 92 9:49
آآآآآآآآآآآآآآیییییییی گفتی و داغ دل من هم تازه کردی ولی عیبی نداره همین گذشت لحظه ها هم زیباست .دیدن هر روز بزرگتر شدنشون لذت داره


پس احساسمون مشترکه چه جالب ببوسش ما مانیش
گلبرگ مامی یوسف
5 مرداد 92 14:17
سلام از شانس ما وقت ندارن!!!!!


باهاشون صحبت کردم میگن اینقدر توی این مدت عکس گرفتیم تا کار مشتری ها آماده نشه کار جدید نمی گیریم چون عکس های خودشون دیر تر آماده میشه .....
میگم که خیلی با انصافا"
گلبرگ
7 مرداد 92 16:21
سلام به من سه سیب را پیشنهاد کردن خودشون حالا من وقت گرفتم بریم ببینیم چه خیری تو این وقت نداشتن هست ممنونم از پیگیریت


از همین کارشون بیبین چقدر احساس مسئولیت دارن من بهشون زنگ زدم ....به خود نسیم جون بگو من دوست سارا مامان ژوان هستم برات یه وقت خالی میکنه حتمن باهاش هماهنگ کردم
ندا (مامان هوراد)
7 مرداد 92 17:38
سلام ساراجان خیلی وقت بود وقت نداشتم وبلگت را ببینم. بعد از
مدتها اومدم که ظاهرا تغییرات زیادی کرده. مطلب آخرت را که خوندم یاد خودم افتادم که از اول مهر باید برم سر کار و هر روز داره استرسم بیشتر میشه. اصلا نمیتونم ازش دل بکنم. فکر کنم مریض شدم. شما هم همین حس را داشتی وقتی میخواستی بری سر کار؟چطوری برطرفش کردی؟
ندا جون قدمش براتون پر از خیر باشه
میگذره خودتو ناراحت نکن من از 3 ماهگیش براش پرستار گرفتم و خیلی وقتها صبح هخا بیرون میرفتم واسه همین اومدن سر کار منو نگران نمیکرد