ژوانژوان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

روزهای زیبای من

دلغنچه ما

1392/6/21 10:09
نویسنده : مامی
2,045 بازدید
اشتراک گذاری

 ماهک ما، این روزها حالش خیلی خوبه و حال ما بهتر از همیشه .. میشه در کنارش بود و خوشی رو نفهمید؟

یه وقت هایی خدای بزرگ خدای مهربون از روی لطفش طعم یه لذت هاییی رو بهت میچشونه مثلا" این روزها نتیجه کنکور اعلام شد یه دانشگاه خوب قبول میشی که ما هم در زمان خودش قبول شدیم البته نه یه دانشگاه خوب... اون قبول شدنه یه مدت کوتاهی حس خوبش همراهته  و یا وقتی سر کار اومدم یه مدتی خوشحال بودم و بعد به سرعت یادم رفت چه روزهایی رو در آرزوی یه کار خوب بودم ...این ها رو گفتم تا منظورمو بهتر برسونم  نمی دونم چرا وقتی یه بچه  فضای خونه رو لبریز میکنه از صدا ی خنده ،غر ،... چرا این حسه تکراری نمیشه چرا این روزها عادی نیست نمی دونم حالم خوب نیست حال بدی دارم من این روزها رو نمی خوام به هیچ قیمتی از دست بدم حتی نمی خوام لحظه های کودکیت بگذره میدونم بزرگ بشی با هم بهتر ارتباط برقرار میکنیم ولی من ژوان با مزه خودمو چه طوری چه جور در ذهنم به خاطر بسپرم که نگران گذشت زمان نباشم ...

دیروز با نقاش اتاقت حرف میزدم یه کار بامزه کردی که نتونستم جلوی خودم بگیرم و همون جا پیش نقاش چلوندمت و خوردمت
من دارم خیلی جدی راجب پوشش رنگ اتاق حرف میزنم یه دختر کوچولو توی بغلم با یه نگاه زیر چشمی و یه لبخند زیبا و اون انگشتهای ظریف سعی داره تکونهای چشم منو هنگام حرف زدن و به هم خوردن چشم و مژه هامو با اون انگشتهای ظریف نگه داره فکر شو کنید این زیبای من چقدر دقت کرده که وقتی حرف میزنم پلک زدن من نظرشو جلب کرده حالا شب دارم برا دد تعریف میکنم به سرعت خودشو به من نزدیک کرد و باز هم همون حرکت حیرت بر انگیز ..... تو  شگفتی ساز من هستی

گاهی  وقتی نق میزنی دست از هر کاری که باشه میکشم و دد میگه : بده من ...ومن : نه میخوام خودم بغلش کنم مگه چند بار دخترم 1 سال و 2 ماه ، 11 روزش میشه فقط یکبار این اتفاق میفته پس خودم  در بست در اختیارشم ....خودم میخوام نازشو بکشم من خیلی مغرورم من خیلی خودخواهم ومن خیلی دوست دارم .....

راستی چند روز پیش رفتیم خونه عمه جون نمیدونم چطوری بگم چقدر خوشحال بود ...درک عمه بودن وقتی هنوز کیاشا دنیا نیومده کمی برام غربیه وقتی کیک پوشکیشو درست کردم همش قربون صدقش میرفتم  تازه فهمیدم دارم عمه میشم و  درک کردم که عمه جونی چه احساس قشنگی داره از خاله بودن حسش بیشتر نیست ولی کمتر هم نیست البته بازم به مرام خواهر زاده و برادر زاده بستگی داره که خدا رو شکر تو اینقدر ماه هستی که درکت از روابط  صمیمی تر از این حرفها است و من میکوشم بهت دوست داشتن رو عشق ورزیدن رو یاد بدم که چقدر حس خوبیه وقتی همه رو دوست داشته باشی و این حس در تو در وجود تو  اعتماد به نفس بوجود میاره چون همه پذیرنده تو به آغوششون هستن و تو سر خوش این حس دوست داشتنی ..میدونی چرا حساسم جون متاسفانه ما کمتر این روزها به حس مون توجه داریم فقط توی قلبه و به مرور عادی شده و یا روی زبونه و اگه دروغ نگم پشتش خالیه ......

برم که  بد جور درگیرم......

و چند تا عکس از 14 ماهگیت د رادامه مطلب

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (18)

نیلوفر
21 شهریور 92 11:03
سلام
قربون این دخملیه ناز و با احساس بشم که انقده مامانو مارو شگفت زده میکنه،هزار ماشالا
مامانی شما میدونی ما از دیدن عکس گلتون سیر نمیشیم؟میشه لطفا از طرف ما هم بچلونیدش
همیشه سلامت و شاد باشید



چشم نیلوفر عزیز ژوان طفلک همش تو بغل من در حال چلوندن گاهی رکب میزنه و ناقافل تلافی میکنه
الهام مامان یسنا
21 شهریور 92 13:33
سلام سارا جون. امیدوارم همیشه روزگار به کامتون باشه و ژوان نازنین روزهای خوبی رو پشت سر بذارید.
قربونش برم دخملی که اینقدر دقت داره عزیزم.
عمه شدنت مبارک سارا جان واقعا لذت بخشه. من هم عمه شدم هم خاله دوتاش حس بی نظیریه. مخصوصا وقتی با خواهر و برادرت حس نزدیکی داشته باشی نسبت به بچه هاشون هم حس خیلی خوبی خواهی داشت.
ماشالله ژوان خیلی ناز شده چقدر بامزه خانوم خوشگله به نی نی غذا میده. یسنا هم از این کارها زیاد میکنه.
عکس سه نفرتون هم خیلی قشنگه. انشالله همیشه شاد و خوشحال باشید.


مرسی عزیزم یسنا رو ببوس جای ما ممنون به خاطر وقتی که برای ما گذاشتی و نظر دادی
الهه
21 شهریور 92 15:32
عزیز دلم ...مخصوصا عاشق اون عکسیم که می خواد قاشق رو فرو کنه تو حلق عروسک...خودتم نازی سارا جون معلومه دخترت به کی رفته


مرسی الهه عزیز من شرمنده ابراز محبت های شمام به خدا
تینا
23 شهریور 92 21:13
وای چه مامان و بابای مهربونییییی
ژوانی قدر مامی و ددیت رو خیلی بدون چون واقعا عاشقتن


مرسی تینای عزیز
آتنا مامانیه روشا یدونه
24 شهریور 92 10:07
خیلی زیبا و با احساسا ت و خیلی حرفهای آشنا و قابل لمس برای من


چه خوب که حرفهام واسه همه آشنا ست
چه خوب که خونه شما هم مثل ماست
چه خوب که روشامامانی مثل شما داره
عاطى
24 شهریور 92 15:39
اَوّلَنْدِش!
ژوان جونم مثله هميشه ناز و نفس....

دُوّمَنْدِش!
متنت عالي بود
حس مشتركيه برامون تو اين روزها و لحظات
از خوندنش سرمست شدم و لبرز از يه حال خوب...

خدايا شكرت 

عاطی حسین منی یا عاطی تیرازه؟
هر کدوم هستی مرسی که ما رو میخونی
پگاه
25 شهریور 92 12:47
الهی فدات شم عروسک قشنگ. این حس مادری توی جنس ما کاملا غریزیه ببین چطوری موقع غذا دادن به عروسکش خودش هم دهنشو باز کرده.قربون این مادری کردنت مامان کوچولوی دوست داشتنی.
سارا جونم حسابی ببوسش بجای من با دیدن این عکسش بغضم گرفت الهی همیشه سلامت باشه.


مرسی پگاه جون الهی همیشه خوش باشی
ندا (مامان هوراد)
26 شهریور 92 14:15
ساراجون مطلبت خیلی خوب بود. آره با تمام سختیهایی که هست من هم دلم نمیخواد این روزا را از دست بدم . یادم میاد وقتی که اولین بار وبلاگت را دیدم حامله بودم و چون خیلی استرس زایمانم را داشتم با دیدن وبلاگت که سراسر پر از شور و زندگی بود استرسم کم میشد.
الان پسر من 6 ماهشه و ژوان جان هم که خانمی شده واسه خودش .
بله روزا به سرعت میگذرن......

امیدوارم همیشه خوش باشی
دوست داشتی به وبلاگ ما هم سر بزن.


مرسی عزیزم امیدوارم گل پسرت همیشه سلامت باشه ببوسش
tannaz mami bardia
31 شهریور 92 15:48
jonam salaaaaaaam fereshteye man.elahi fadaye cheshmaye masoooomet besham.delam vase didanet kandeshod dokhtare nooooro mahe man...man be fadaye naze vojooooodet...sara jan khaharie maham az axe 3nafaratoon lezat bordam.dar panahe khoda salamato khoshbakht bashin...sara like.... 


طناز عزیز مثل همیشه پر از احساس و عشق ممنونم به خاطر مهربونیهات به ژوان
مهسا(مامان هستی)
1 مهر 92 16:08


عزیییییییییییزم ماشالااااااااااا


متشکرم
زهره مامی ژوان
13 مهر 92 10:40
سارا جون سلام، ماشالله چقدر ژوان بزرگ شده، خیلی هم ناز شده خانوم خانوما، دلم براتون خیلی تنگ شده بود عکسهای ژوانی رو دیدم خیلی لذت بردم, عکس سه نفره تون هم عالیه، عاشق اون نگاه و اون ژست گردنش شدم....
همیشه شاد باشین و در کنار هم...


سلام زهره جون خوبی ؟
ژوان ما خوبه ؟
ببوسش منم دائم وبلاگتو میخونم و راستش نگران شدم با یه پیام رمزدار که عنوانش نگرانم کرد خبری ازت نبود ولی از اونجا که خودم هم گاهی در شرایط مساعد نیستم گزاشتم پای دلنگرانی های بیهوده مادرانه
خلاصه خوشحال شدم از دیدن پیامت
زهره جون از کلاسهای خلاقیت راضی بودی؟؟؟؟؟؟؟ توی سن الان ژوان جواب گو هستش؟
جیران بخشنده
14 مهر 92 19:28
سلام من جیران هستم 14 سالمه و خیلی وقته وبلاگ ژوان جون رو میخونم دختر خیلی نازی دارید


جیران عزیز اول چه اسم قشنگی داری .....
دوم مرسی عزیزم امیدوارم که سالهای سال سلامت باشی
و در آخر مرسی که برام پیام گزاشتی حس خوبی بهم دست داد که یه دختر 14 ساله و وبلاگ ژوان 1 ساله برات آرزوی بهترین ها رو دارم
نورا
15 مهر 92 13:27
سارا تو چه ميكني با دل من چه ذوقي داره ديدن عكس ژوان جونم


نورای عزیز من بی تقصیرم این جوجه ها هستن که بد جور مارو اسیر خودشون کردن پندار عزیز رو ببوس
مامان ترانه
16 مهر 92 11:57
سارا جون نمی دونی چقدر این حست و درک می کنم. انگار دلم میخواد از همه لحظه های کودکی ش( بی اغراق همه شون) عکس بگیرم که یادگاری بمونن. ولی دریغ که به سرعت این روزا داره می گذره. دریغ..


مرسی از درک متقابلت
مامان ترانه
16 مهر 92 11:59
راستی ترانه خوشحال میشه توی وب هم دوست ژوان باشه.لینک وب منظورمه


مرسی مامان ترانه چشم
الهام مامان یسنا
16 مهر 92 18:16
اگر کودک نبود ، نه پدر معنا داشت ، نه هیچ مادری بهشتی می شد .
روز کودک مبارک . . .
ژوان نازنین روزت مبارک


مرسی الهام جون
جیران بخشنده
23 مهر 92 15:35
خیلی ممنونم از این همه لطفتون







جدی گفتم لطف رو که شما نسبت به ما دارید
هنگامه
2 آذر 92 15:21
الهی قربونت بشم ماه من که مثل همیشه بانمک و خوردنیی واااااای سارا جون چقدر با تصورات من فرق داشتی . ایشااله همیشه شاد باشید و خوش به قول فامیل دور تو کلاه قرمزی چه جوری بودم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟