ژوانژوان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه سن داره

روزهای زیبای من

تولد خودمه

1393/5/21 8:52
نویسنده : مامی
1,180 بازدید
اشتراک گذاری

تولد ت به خوبی برگزار شد ...خدا رو شکر اونم نه یکی دوتا  ...دو تا تولد 3 نفره ..من آدم خود خواهی هستم همیشه دوست دارم مناسبت های خاص ما 3 نفره باشه   برعکس  کار دنیا هااااااااا

و قصه 2 تا بودن ..
واسه تولد دختری تصمیم گرفتیم بریم جزیره پوکت و شهر بانکوک  هم سفر خریدی باشه هم دیدنی 3 روز اول توی جزیره  استراحت کردیم و 4 روز باقی مانده بانکوک بودیم با چیزهای که در مورد کشور تایلند میگن کاملن موافقم سرزمین لبخند ها یه نفر نبود ما رو ببینه نیشش باز نشه  چقدر پالس مثبت گرفتیم ما خدا میدونه .....به قول ددی یه هفته قضاوت نکردیم دروغ نگفتیم
کلن در آرامش بودیم آخ که این اداره ما جدیدا" رو اعصاب اومده  باید یواش یواش بیام بیرون ........

و اما روز تولدت با خودم فکر کردم که درسته ما تو سفریم ولی باید تمام مراسمات انجام بشه صبح دوش گرفتم و قرار شد شما و ددی برید استخر من برم آرایشگاه موهام رو سشوار بکشم و خرید گل و کیک و تزئینات تولدت .....

از آرایشگاه نگو که توی سفرها مگه موهای من اینقدر زیبا بشه آرایشگاه های ما فقط ادا دارن همین ......کلی با خانم حرف زدم تا قانع بشه موهامو شامپو نزنه ..گفتم دیروز زدم ....3 بار شست و گفت : نتیجه کارم بهتر میشه که نتیجش این شد موهای منو باد میبرد از بس لخت شده بود...........
کلی دنبال تزئینات گشتم تا یه چیزهای پیدا کنم که بلاخره موفق شدم ( یه چیزهای هست که مثل ژله میمونه روی  یخچال میزنن توی ایران گاهی دیدم ... شبیهه کیک تولد منم گرفتم جای بنر هپی برت دی باشه  رو دیوار نصبش کنیم که خوشگل بشه پشت سرمون )* بماند ....(پایین پست رو حتمن بخونید)  یه عالمه گل خوشگل که اونها واسه خداهاشون میبرن هر روز چقدر واسه خدا ها مایع میزاشتن، خدای من منو ببخشش ما برات هیچ کاری نمیکنیم  .... و تو چقدر توقعت از ما کمه ...یه کیک گرفتم  اومدم هتل  ددی و تو استخر بودید نامه گذاشته بودی بیام دنبالتون منم با یه دوربین اومدم پایین  واسه ناهار خبرتون کنم ......

وقتی اومدی اتاق و کیک رو دیدی هیجان زده شده بودی روی کیک یه ببر بود و یه شیر که دخلشونو بعد از تولدت اوردی منم که قصد داشتم یادگاری ورش دارم به شمع بسنده کردم ....

راضیت کردم که ما عصر بیرون میریم و وقتی برگردیم مراسم تولد داریم  قرار شدتوی آخرین طبقه هتل شمعتو فوت کنی  آخه اونجا یه اسکای بار داشت که توی آسمون بود ولی قسمت نشد اونجا مرطوب بود به دلیل شرجی بودن و امنیت نداشت واست امکان لیز خوردنت زیاد بود که ما به همون طبقه رستوران برگشتیم چن تا عکس گرفتی و ادامه جشن توی اتاقمون بود.....

و اما سوپرایز ماجرا و چرا 2 تا تولد
عصر که برگشتیم هتل حس سارا کورو بهمون دست داد اتاق مرتب میز چیده شده گل  یه کارت (که روش برات آرزو کرده بودن سال دیگه هم تولدت رو بانکوک باشی و همین هتل رو انتخاب کنی .....و بهترین ها برات اتفاق بیفته ...)و گفته بودن ژوان عزیز برو درب یخچال رو باز کن  ....کیکتو ببین ..... بله ما دو تا کیک داشتیم و دو تا تولد به ددی گفتم خوب شد اینا اومدن دیدن ما واسه دختری تدارکات دیدیم وگرنه میگفتن عجب پدر و مادری امشب تولد دخترشونه هاااااااااااااا  و لی ایمان دارم که قضاوت نمی کردن اونها بهترین فکر ها رو برای بقیه و خودشون دارن .
منم آرزو دارم همه پدر مادرها واسه عزیزهاشون بهترین ها رو تدارک ببینن و شاد باشن .

راستی دارم شغلمو عوض میکنم جمله بالا رو بخونید میفهمید دارم به آرزوی خودم دست پیدا میکنم برام دعا کنید ...

* اگه یه روز هتل لبوآ رفتید توی اتاقی که یه دیوارش رنگش با بقیه فرق داره  تعجب نکنید من اونجا رو رنگ کردم  اون چسبونک های کذایی به دیوار رنگ پس داده بدن و من از رنگ فروشی توی خ هتلمون یه اسپری سفید گرفتم اونجا رو مجدد نقاشی کردم اینم از خاطره ما .......

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (11)

نیلوفر
23 مرداد 93 19:17
سلام وای که چه مامان باحالی داری ژوانی قدرشو بدون عزیزم تولد دوم هم جالب بوده ها واقعا خوش به حالشون که هیچوقت راجع به دیگران قضاوت نمیکنن و خندان هستن مامانی من هم برای شما بهترینها رو آرزو میکنم و امیدوارم جمع سه نفریتون همیشه برقرار باشه و همچنین همیشه خندون باشید راستی پس عکسهای دخملی کووووو،دلم براش یه ذره شده نیلوفری سلام مرسی به خاطر اینکه هنوزم به ما سر میزنی با معرفتییییییییییی هاااااااااا چشم یه عکس سفارشی فقط به خاطر شما میزارم
مامان بانو
23 مرداد 93 22:55
واى واى پرنسس ژوان تولدت مبارك عزيزم اميدوارم در كنار مامى و ددى مهربونت سالهاى سال شاد و سلامت باشى... مامانى رسيدن به خير هميشه به سفر راستى منم عكس هاى تولد ژوان و گذاشتم خوشحال ميشم سر بزنى شاد شاد شاد شاد باشى سلام اومدم دیدم و لذت بردم جدی بسیار با سلیقه هستید مامان های ژوانها همشون همینند..........دیگه
بهار مامان غزل
25 مرداد 93 19:17
سلام سارا جون تولد ژوان زیبا مبارک باشه همینطور تولد خودت خیلی دلم برای ژوان تنگ شده ای کاش هر از گاهی یه عکسی از این فرشته بزاری میبوسمتون. همیشه سلامت و شاد باشین
ونوسی
26 مرداد 93 17:43
عزیزم تولدت مبارک خوشگله دوستم کاش یه چند تا هم عکس میذاشتین دلمون واسه ژوانی تنگ شده
نورا
28 مرداد 93 10:00
سارا جون چقدر سر زدیم نبودی گفتم شاید از اینجا کوچ کردی ( بقول خودت) عکس چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چشم
زهره
2 شهریور 93 10:39
سلام ژوانی عزیزم تولدت مبارک خوش به حالت که دو تا دو تا تولد می گیری ، امیدوارم که مسافرت بهتون خوش گذشته باشه پرنس کوچولوی من، دست مامی و ددی هم درد نکنه بابت اینکه برایت تولد گرفتن. عاشقتم سارا جان تولد خودت هم مبارک باشه، و امیدوارم همیشه در کنار هم زندگی شاد و لب هایتان خندان باشد. سلام زهره جون چرا تماسهامو جواب نمی دی ؟؟ نگرانم کردی
بهاری
2 شهریور 93 19:05
پس عکس ها کجاست؟؟؟؟؟؟ تولد ژوان خوشگلمون مبارکککککککک چشم
مینا
3 شهریور 93 16:58
سلام از اینکه میبیتم مطلب جدید میزارید خوشحالم و همیشه به شما سر میزنم 2 ساله ولی یه مدته کم میایید، راستی تولد ژوان جون مبارک ایشالا همیشه در کنار هم شاد باشید. عکس ژوان هم برامون بزارید. سپاس میبوسمتون. مرسی مینا جون حتمن عکس هم میزارم
زهره
13 شهریور 93 11:51
سلام سارا جان پس حتماً پیام قبلی ام رو نخوندی، گفتم که با این که خداوند مهربان بهراد و بهاره عزیزم رو داد. عزیزترین کسم رو یعنی مامان رو ازم گرفت، گفت به تو نیومده سه نفر رو در کنارت داشته باشی و شاد و خرم باشی، مامان فوت من شرمنده هستم واقعاً ببخشید اون روزها شرایط روحی خوبی نداشتم با اینکه چند ماهی از این ماجرا می گذره باز هم شرایط روحی خوبی ندارم واقعاً شرمنده هستم. دختر زیبایم رو ببوس، وای چقدر برای این پرنسس زیبا دلم تنگ شده.
زهره
17 شهریور 93 16:26
تقدیم به عزیزتر از جانم ژوان دوست داشتنی توی مـاشین ، تـوی مترو ، تـو اتـاقـم ، تـو خـیـالـم تـوی جـاده ، تـو خـیـابـون ، سـر کـارم ، پـشـت فـرمـون بـه تـو فـکـر می کــنـم و بـه تـو فـکـر می کنم وقتی چشمات بــازِ بـازن یـا کـه چـشـمـات خـوابِ خـوابن تی گرمه ، وقتی سرده وقـتـی دنـیـا پـر درده وقـتـی قـلـبـم زیـر پـاتـه یـا کـه بـارون تـو چـشـاتـه وقـتـی تـلـخـی ، وقـتـی زهـری وقـتـی بـا مـن مـیـگی قـهـری بـه تـو فـکـر می کــنـم و بـه تـو فـکـر می کنم بـعـضـی وقـتـا خـودِ اخمی بـعـضـی وقـتـام خـودِ زخمی مـن ببـازم ، یـا نبـازم ، هر چی شد دوباره بازم بـه تـو فـکـر می کــنـم و بـه تـو فـکـر می کنم
fatima
29 شهریور 93 11:15
سلام عزیزم کوچولوی خیلی نازی داری به من حتما سر بزن منتظر حضور گرمت هستم نظر یادت نره.... منتظرما..... چشم عزیزم