.....
با چه ذوق وشوقی از کارهات همیشه می نویسم و تعریف میکنم کافی بود یه جمله با مزه بگی و به بابا عزیزم میگفتم ..عادت داشت صبح ها یه زنگ بزنه سر کار بهم و بگه ژوانی جدیدن چی میگه و من براش تعریف میکردم به ظهر نمی کشید که خاله جونی و دایی سهراب و بقیه مطلع بودن ..............
30 روز میشه که تو دلم ، یه غمه بزرگه، یه داغ ، یه اظطراب همیشگی ، همش میگم چه جوری دارم به زندگی ادامه میدم بدون بابا عزیزم ............. سخته بسیار سخت کاش اینقدر زود نمی رفتی ....
آخه سهم ژوان از دیدنت فقط دو سال 5 ماه باشه ....
فقط میدونم هیچ چیز این دنیا دیگه نمیتونه ناراحتم کنه ... با رفتنت.
دلم خیلی تنگ شده
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی