آغاز ماه هشتم
با دیس دیس و ته ته داره شروع میشه گاهی احساس میکنم داری باهامون حرف میزنی چه دنیای زیبایی داریم ما و گاهی یادم میره چقدر ناتوان بودی ،چهاردستو پا با دنده عقب هم گاهی ....
دیدن استقلالت هم خوشحالم میکنه هم ناراحت دیشب به ددی گفتم ژوان رو دیگه توی اتاقمون نیار شاید شبها بیدار میشه مال این که گاهی میاریش اینجا منو بیدار کن میرم اتاقش (آخه گاهی اینقدر خستم که صدای نق زدنتو هم از پیجر بالا سرم نمی شنوم) ،ددی میگه دلم نمیآد دوست دارم پیشمون باشه .
یا چند روز پیش نمیدونم چی شد که بهش گفتم ژوان وقتی ١٨ ساله بشه خودش دوست داره استقلال داشته باشه و در کنار ما شاید بهش خوش نگذره با هم سنو سالهاش راحتتره، یهو ددی گفت باید توی این زمینه هم کلی کتاب بخونم اینجوری برام پذیرفتن این موضوع راحت نیست .
ولی در هر صورت این روزها خیلی زود میرسه و من زیاد خوشحال نیستم.
خلاصه ورود به ماه هشتم زندگیت مبارک باشه مامی به فدای وجود نازنیت .