ژوانژوان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه سن داره

روزهای زیبای من

سلبریتی من

1392/4/1 9:25
نویسنده : مامی
971 بازدید
اشتراک گذاری

خونه رو ترک کردن وقتی بیداری سخته و چون خانم صمدیان روی موضوع خداحافظیت با من صبح هاو عصر ها با زهره جون تاکید داره بصورت کاملا"اجبار این کارو میکنم و تو مات مبهوت منو بدرقه میکنی توی آسانسور نگاهمو از ددی قایم میکنم به آینه هم نگاه نمیکنم و خیره به سوئیچ ماشین که توی دستمه به سمت ماشین میرم . هنوز تا ظهر خیلی مونده وقتی سرم شلوغ باشه متوجه گذر زمان نیستم ، چه کنم !به ددی میگم مادر نشدی که درکم کنی میگه :بهت نمیآد مادر باشی .  
همیشه دوست داشتم مادرم شاغل باشه نمیدونم چرا ؟ طفلک مادری فکرشو بکن با این همه مسئولیت شاغل هم می بود ...نمیدونم شاید تو روزی از اینکه این روزها تنهات میزاشتم برات خوشایند نباشه ولی من به در اجتماع بودن و کار کردنش بسیار معتقدم  احساس میکنم از لحظه هام بهتر استفاده میشه .... دیروز وقتی خیلی دل تنگت بودم با مامان بکتاش رفتیم یه اسباب بازی فروشی نزدیک اداره ...دوست داشتم برات یه بیبی بخرمکه پستونک یا شیشه بخوره  عکس العملت وقتی بهش پستونک بدی برام جالب بود .یه بیبی گرفتم که گریه میکنه و میخده و شیر که میخوره صدای خورن سیر درمیاره و بعد از چند لحظه میخوابه و خر خر میکنه (مامان بکتاش میگفت خوب چرا ما بچه اوردیم وقتی دنیای اسباب بازی ها اینقدر پیشرفت کرده )
به پیشنهاد این دوست عزیز قبل از اینکه عروسک رو بهت نشون بدم ازت فیلم گرفتم با یه لبخند کوچولو بهش گفتی :ت ت ت اینجور که متوجه شدم ت یعنی خوشحالی بامزه بود وقتی بهش میخوای شیشه شو بدی با چه قدرتی شیشه رو میکوبوندی تو صورتش الهی قربونت برم مامی آخه این چه طرز مادری کردنه طفلکه 9 ماه من باید از بیبی مواظبت کنه.....

عصری رفتیم دکترت واسه چکاب ماهیانه وزن:600/9 و قد 73 دکترت میگفت قدش به اندازه 1 سالگی و من خوشحال از اینکه ژن خوش قد بالا بودنم  در شما تاثیر نداشته .....

* چند روز پیش یه سر به پاساژتیراژه سر زدیم و من منتظر دد کنار در ورودی بودم که 2 تا خانم در حین اینکه به ما نزدیک میشدن تو رو بهم نشومیدادن وقتی خیلی نزدیک شدن یکشون که خودشو عاطفه جون معرفی کرد گفت :ژوانه و من مات و مبهوت توی ذهنم دنبال این چهره ناآشنا میگشتم بعد از ایکنه خودشو خواننده وبلاگت معرفی کرد تازه متوجه شدم من مادر یک سلبریتی هستم.و چه احساس خوشآیندی از همین جا برای دوتا مامان که باردار هم بودن آرزوی سلامتی دارم و امیدوارم به خوشی نی نی هاشونو بغل کنن. 

* و مژده که ما خونه پیدا کردیم چند سالی بود که مرزداران نشین بودیم ولی امسال قسمت نشد اینجا بمونیم و گیشا نشین شدیم دد میگه به خاطر ژوان و اینکه به پارک نزدیک باشیم از هول 2ماه زودتر خونه پیدا کردیم و قرار داد بستیم و ما بعد از تحویل سال جدید در حال اسباب کشی هستیم تا ببینیم خدا چی میخواد برامون در خانه جدید سال جدید رقم بزنه تو رو که در سال 91 بهمون داد منتی ست که غیر قابل وصف شدن..

به علت سر درد شدیدی که دارم همین جا تمومش میکنم بقیه رویدادهابه آینده موکول میشه.آخ  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (14)

نیلوفر
14 اسفند 91 10:43
سلام
مامانی شما مامان نمونه ای و نگران نباش ژوان جونی خانوم تر از این حرفهاست و اینکه شما سرکار میری رو به خوبی درک میکنه،منزل نو هم مبارکتون باشه،ایشالا به سلامتی و دلخوشی نقل مکان کنید و کلی خاطرات خوب در کنار هم داشته باشید
از طرف من گل دختری رو ببوسید



مرسی عزیزم سال نو هم پیشاپیش مبارک .
مامان مريم
14 اسفند 91 11:22
سلام ماماني
زماني كه توي سايت ثبت احوال اسم ژوان رو ديدم عاشقش شدم. از همون موقع هم ني ني توي راهمون رو با اين اسم صدا كرديم.
يادمه وقتي راجع به اين اسم تحقيق ميكردم با وبلاگ شما و زهره جون اشنا شدم
اينقدر اين دو تا ژوان مليح و ملوسن كه ديگه نتونستم به اسم ديگه اي فكر كنم
فرشته كوچولوي ما هم نامدار شد
بهمون سر بزني خوشحال ميشيم


چه خوب منو ژهره جون دارم 3 تا میشیم یه ژوان دیگه در راه .... قدمش مبارک باشه مامانی
مامان جانان و آوا
14 اسفند 91 12:02
سلام ساراجون! ژوان نازنين هر روز منو اينجا مي كشونه كه ببينمش و از حالش با خبر شم! راستي ما هم مرزدارانيم ...حيف كه دارين از اينجا مي رين... تازه فهميدم كه همسايه اين...ايشاللا خونه جديد هم براتون سرشار از شادي و سعادت باشه! راستي من هم دو تا دخمل دارم... ني ني هامون دوستاي خوبي مي تونن باشن واسه هم... به ما هم سر بزن!


ممنونم عزیزم راستی حیف شد ولی راه دورم که نمیریم در خدمتیه دوستهای زوان هستیم همیشه
نرگس
15 اسفند 91 10:25
سلام سارا جون ,عزیزم درک میکنم واقعا مامان شاغل بودن خیلی سخته، منم اولش برام سخت بود ، خیلی وقتا صبح که از پسرم خداحافظی میکردم ، بعدش گریه میکردم ، ولی یه امیدواری بهت بدم،یه روانشناس بهم گفت اولش برای بچه ها درکش سخته ولی تو یه سنی که بزرگتر میشن مثلا موقع مدرسه، داشتن مامان شاغل رو افتخار میدونن،بعدشم ما همه تلاشمون رو برای خوشبختی اونا میکنیم فکر کنم اگه یه روزی بیاد حرفهای شما رو بخونه خیلی خوب درک میکنه مخصوصا که اون دختره و دخترها هم از لحاظ احساسی به مادر خیلی نزدیک هستن ،

منم همین فکرها رو میکنم که دلم خوشه ...مرسی ا زهمدردیت
عاطفه
15 اسفند 91 12:48
سلام سارا جون عاطفه هستم دوسدار ژوان دیدن ژوان برام یه چیزی مثل خواب بود آخه می دونین فکرش رو بکنین اون عکسه هستش که می گین توی دوران بارداری نگاهش می کردین تا کوچولوتون شبیه اون بشه (که البته خیلی شبیهن ) شما برین بیرون و اون شخص رو ببینین براتون باور کردنیه !!!!!! همش فکر می کنم علتش اینه که من روحاً‌ژوان رو دوست دارم و بهش وابسته بودم یعنی در هفته حتماً باید می اومدم و می دیدمش تازه این رو هم بگم که من با اینکه بچه ها رو دوست دارم اما نمی تونم باهاشون ارتباط برقرار کنم (‌به جز خواهرزاده هام پانته آ و آرتین و بعدشم ژوان ) در کل امیدوارم خدای زیباییها ژوان زیبا رو براتون حفظ کنه و در کنارش سعادتمند باشین از طرف من ببوسینش ( وقتی وبلاگ نی نی مون کامل تر شد حتماً‌آدرس میدم سر بزنین و نظر بدین . ممنون می شم )
عاطفه
15 اسفند 91 12:48
سلام سارا جون
عاطفه هستم دوسدار ژوان
دیدن ژوان برام یه چیزی مثل خواب بود آخه می دونین فکرش رو بکنین اون عکسه هستش که می گین توی دوران بارداری نگاهش می کردین تا کوچولوتون شبیه اون بشه (که البته خیلی شبیهن ) شما برین بیرون و اون شخص رو ببینین براتون باور کردنیه !!!!!!
همش فکر می کنم علتش اینه که من روحاً‌ژوان رو دوست دارم و بهش وابسته بودم یعنی در هفته حتماً باید می اومدم و می دیدمش تازه این رو هم بگم که من با اینکه بچه ها رو دوست دارم اما نمی تونم باهاشون ارتباط برقرار کنم (‌به جز خواهرزاده هام پانته آ و آرتین و بعدشم ژوان )
در کل امیدوارم خدای زیباییها ژوان زیبا رو براتون حفظ کنه و در کنارش سعادتمند باشین از طرف من ببوسینش
( وقتی وبلاگ نی نی مون کامل تر شد حتماً‌آدرس میدم سر بزنین و نظر بدین . ممنون می شم )


من منتظر وبلاگش هستم بی صبرانه خدای مهربون توی این دوران مراقبت باشه
نگار
15 اسفند 91 12:57
سلام سارا جون
خیلی خوشحال شدم که عسل خانوم قد و وزنش خوبه...من خودم شاغلم و هر وقت به این موضوع فکر میکنم که بچمو تنها بذارم خیلی نگران میشم البته هنوز که خدا به ما نینی نداده...ولی چون مادرم شاغل بود من همیشه دوست داشتم کاش مامانم خونه بود...ولی میگذره دیگه..ناراحت نباش...پرستارش الحمدلله و ایشالا که خوبه..خونه هم مبارک باشه...واااییی اگه اومدی گیشا ژوانی رو بردی پارک گفتگو حتما به من بگو بیام ببینمش(خونه اقوام نزدیکم گیشاست)...

چشم نگار جون حتمن
عاطفه
16 اسفند 91 12:29
سلام سارا جون
عاطفه هستم دوستدار ژوان
دیدن ژوان برام یه چیزی مثل خواب بود آخه می دونین فکرش رو بکنین اون عکسه هستش که می گین توی دوران بارداری نگاهش می کردین تا کوچولوتون شبیه اون بشه (که البته خیلی شبیهن ) شما برین بیرون و اون شخص رو ببینین براتون باور کردنیه !!!!!!
همش فکر می کنم علتش اینه که من روحاً‌ژوان رو دوست دارم و بهش وابسته بودم یعنی در هفته حتماً باید می اومدم و می دیدمش تازه این رو هم بگم که من با اینکه بچه ها رو دوست دارم اما نمی تونم باهاشون ارتباط برقرار کنم (‌به جز خواهرزاده هام پانته آ و آرتین و بعدشم ژوان )
در کل امیدوارم خدای زیباییها ژوان زیبا رو براتون حفظ کنه و در کنارش سعادتمند باشین از طرف من ببوسینش
( وقتی وبلاگ نی نی مون کامل تر شد حتماً‌آدرس میدم سر بزنین و نظر بدین . ممنون می شم )



خوبی عاطفه جون؟
نی نی ما چطوره ؟
مرسی که بازم به ما سر زدی .
زهره مامی ژوان
17 اسفند 91 9:54
سارا جون سلام. خونه جدید مبارک باشه. امیدوارم که در خونه جدید بهترین لحظات رو با ژوان عزیزم و ددی مهربونش تجربه کنی و درکنار هم شاد باشین. یه چیز جالب و اون اینکه خونه مامان من هم گیشاس و من خیلی وقتها اونجا ام. احساس می کنم به هم نزدیکتر شدیم. گیشا رو خیلی دوست دارم. هرچیزی که بخواهی دم دستته و همه چیز در دسترسه.
ژوان جونمو خیلللیییی ببوس از طرف من


ما فقط در حال اضافه کردن نقاط مشترک هستیم برو سفر و برگرد به سلامتی که این دفعه میخوام با پگاه مامی پایا قرار بزاریممیدونم خوش میگذره..........
پگاه
19 اسفند 91 9:36
الهی بمیرم کاملا درک میکنم چی میگی . امیدوارم که در اینده متوجه بشیم که سرکار رفتنمون تصمیم درستی بوده و بابتش خدارو شکر کنیم. اون فسقلچه رو حسابی ببوس و از این به بعد بیرون میری روی دخترمو بپوشون من نیمیخوام واسه پایا رقیب پیدا بشه گفته باش

چشم پگاه جونم پایا رو ببوس
زهره مامی ژوان
26 اسفند 91 20:01
سارا جون آخه نقاط مشترکمون هم زیاده واقعا، آره من هم با قرار خیلی موافقم، یادم نرفته که گفتم دعوتت می کنما سر حرفم هستم...این روزهای آخر سال فکر کنم سر هممون خیلی شلوغه امیدوارم به زودی همدیگه رو ببینیم... ژوان خوشگلمو خیلی ببوس از طرف من....


ما هم مشتاقانه منتظر اون روز هستیم . سال نو برای خودتو ژوانی و همسر محترمتون سالی پر از رویدادهای خوب و سلامتی.
آزاده
28 اسفند 91 12:18
سلام سارا جون
من اتفاقی وارد وبلاگتون شدم حرفای خشکلتو خوندم و عکس دختر زیباتو دیدم امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشه کلی دوسش دارم


مرسی عزیزم امیدوارم که شما هم همیشه شاد باشی و سلامت و ما در کنار دوستان خوبی مثل شما دیگه چی میخوایم از خدا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نیلوفر
29 اسفند 91 21:32
سلام
عزیز م دنیا را برایتان شاد شاد و شادی را برایتان دنیا دنیا آرزو مندم
هر روزتان نوروز . . .



نیلوفر جان ما هم سالی پر از اتفاقات خوش برات آرزو داریم.
مامان مريم
5 فروردین 92 23:50
هر سال شروع قصه ايست...
قصه ات بي غصه باد
سال نو به نيكي



مامان مریم چه زیبا نوشتی مرسی عزیزم سال نو شما هم به نیکی