ژوانژوان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

روزهای زیبای من

شکر گزاری طفلک کوچک من

داریم پیاده روی میکنیم و طفلکم به وجد میاد و پستونکشو با زنجیر در هوا میچرخونه و به سمت زمین رهاش میکنه و... ددی باکمی عصبانیت : خدا رو شکر که افتاد و دیگه نمتونی استفادش کنی و طفلک من که باورش شده به علامت شکر گزاری دو تا دستهاشو بالا میبره و خدا رو شکر میکنه. پی نوشت:  دختر شیرین من بعد از صرف خوراک روزانه خدا رو شکر میکنه به همین دلیل واقعا"باورش شده بوداز اونجا که همیشه در حال ظبط کردنه اموراته فکر کنم از این به بعد با انداختن پستونک خدا رو هم شکر کنه ....
22 مهر 1392

دختر اخمو

قبل ها که هنوز ژوانی نبود هر وقت قلم دست میگرفتم و چند سطر می نوشتم حالم خوش نبود و به قول امروزی ها تریپ غم گین داشتم ولی حالا وضعیت عوض شده وقتی دلم گرفته دوست ندارم بنویسم چون بعد ها که بخونی میگی این مامی کلا" همیشه غم گین بوده ....... این عادت ارثیه و یادمه که صدفی هم روزگاری بدین صورت می نوشت   یادم رفته بپرسم ازش که آیا هنوز هم آره.... و اندر احوالات بادوم خونه پسته خندون همش مواظب هستیم کاری نکنیم به غلط که این خانوم بادوم یاد بگیره مگه میشه دیگه از این لوح سفید پاکش کرد یه سهل انگاری مساوی است با کلی پشیمونی که روزها وقت میبره که درستش کنیم سفر قبل که رفتیم خرم آباد آفتاب توی ماشین اذیت کننده بود و طبیعتا"اخم های ما...
20 مهر 1392

دلغنچه ما

 ماهک ما، این روزها حالش خیلی خوبه و حال ما بهتر از همیشه .. میشه در کنارش بود و خوشی رو نفهمید؟ یه وقت هایی خدای بزرگ خدای مهربون از روی لطفش طعم یه لذت هاییی رو بهت میچشونه مثلا" این روزها نتیجه کنکور اعلام شد یه دانشگاه خوب قبول میشی که ما هم در زمان خودش قبول شدیم البته نه یه دانشگاه خوب... اون قبول شدنه یه مدت کوتاهی حس خوبش همراهته  و یا وقتی سر کار اومدم یه مدتی خوشحال بودم و بعد به سرعت یادم رفت چه روزهایی رو در آرزوی یه کار خوب بودم ...این ها رو گفتم تا منظورمو بهتر برسونم  نمی دونم چرا وقتی یه بچه  فضای خونه رو لبریز میکنه از صدا ی خنده ،غر ،... چرا این حسه تکراری نمیشه چرا این روزها عادی نیست نمی دونم حا...
21 شهريور 1392

خواهری دلم خیلی برات تنگ شده .....:(

سلام ژوانی الهی قربونت برم خوبی نفسم؟ خاله جونیم خوبی ؟ خاله جون و ژوانی عزیزم خیلی دلم براتون تنگ شده ژوان عزیزم نفسم منو ببخش خیلی وقته توی وبلاگ چیزی ننوشتم دوست داشتم برای روز تولدت توی وبلاگ یه پست میذاشتم اما بعد تصمیم گرفتم صحبت های خواهرانمونو توی یه نامه برات بنویسم و بیارم تهران!  خاله جون از همون نامه هایی که برام.....مینوشتی ..... یادته؟ من تازه مدرسه رفته بودم و عاشق نامه نوشتن بودم و هر کی می اومد تهران یه نامه بهش میدادم برات بیاره؟ ژوانی این روز ها وقتی بزرگ شدن فرشته ی زندگیم که شما باشی رو میبینم خدا رو شکر میکنم به خاطر اینکه یه فرشته به ما داده اغراق نمیکنم اگه بگم که تو زیبا ترین مهربون ترین ...
17 شهريور 1392

برای عزیزترینم

از پست قبلی خیلی وقته که میگذره دمای هوا بهتر شده و من و تو دد با هم بیشتر بیرون میریم . این روزهاوقت هم نمیشدبه تلفن هام جواب بدم فکر کنم 2 هفته بود پستهای مامانها رو هم توی کلوپ نخوندم به شدت توی اداره مشغول بودم و تا 4 گاهی میموندم عوض شدن رویه واگذاری انشعاب به مشترکین یکباره بار سنگینی از درخواستها قبلی رو رو دوشمون گذاشت که مجبور به بیشتر موندن توی ادراه بودم ... بگذریم ...سفر خرم آباد خوش گذشت ،ژوان وقتی با صدفی تو اتاق تنها بودید من بیرون حس خوبی داشتم ساکت با وسایلش بازی میکردی بماند که اتاقش دیدن داشت چون همه جا رو بهم زده بودی و اون دلش نمی اومد بهت چیزی بگه...و چقدر دوسش داری باورش برام سخته کوچیکتر که بودی بغلش نمیرفتی و این من...
17 شهريور 1392

کوهنورد کوچک

این روزها وقتی با هم همبازی میشیم و من میشم یه دختر 1 ساله که توی بازی باهات بهت خوش بگذره چقدر زیبا و قشنگ حستو بهم انتقال میدی وقتی بارون بوسه  صورتموخیس میکنه و گاهی هم از گاز  گاز کردنت سر خوش سر خوشم ، مست مست از این حس که خدایا چقدر خوب شد که به من به کسی که نیاز داشت به یه همدم با احساس یه دختر ناز دادی ، ( نه که ددی از بروز هیچ گونه احساسی خوشش نمی آد.............)  و من با دخترم با تیکه وجودم خوش بختم و سپاس گذار خدایی هستم که برام اینگونه رقم زد ... میدونست با دادن چنین هدیه ای یکی از بنده هاشو لحظه لحظه شرمنده خود و خدای خودش میکنه . ژوان من این روزها به شدت علاقه مند به یادگیری همه چیز شده و میدونم افسانه جون باهات...
12 مرداد 1392

یاس

ژوان من ، عروسک کوچک  مامی، هر روز که به خونه میام احساس متفاوتی دارم تو داری بزرگ میشی و من به راحتی لذت دوران کودکی تو رو با چه سرعتی از دست میدم ... غمگینم  خیلی غمگین. این روزها با هم زیاد حرف میزنیم و احساسم میگه حرفهای منو میفهمی ایمان دارم وقتی بهت میگم شیشه تو بیار... میری .. و بعد چند لحظه با شیشه برمیگردی چطور میشه  حرفهامو درک نکنی نزدیک 2 سال میشه با هم حرف میزنیم و تو با این تن صدا آشنایی اگه خوشحال باشم یا غم گین ...... از خودم برات بیشتر میگم چون تو مشعل دار من هستی بیشتر معتقدم که دختر میتونه مشعل یه زندگی رو بدست بگیره تا یه پسر . این روزها بیشتر کنار هم میشینیم و به تبلیغ های تلویزیون نگاه میکنیم دیروز برای...
27 تير 1392

مهربانی

توی نت خیلی گشتم تا یه جمله واسه تولدت بنویسم که بعد ها این جمله ها برات زندگی رو قشنگتر کنه خودم که تبحری در گفتن جملات قصار ندارم یه جمله از نیما یوشیج دیدم با اجازش روحش شاد و یادش همیشه در خاطرمان خوش.... یک بهار ،یک تابستان یک پاییز و یک زمستان را دیدی .... از این پس همه چیز جهان ..... تکراریست ......... همه چیز ..............جز مهربانی اینم عکست در روز تولدت واسه دوستات   ...
16 تير 1392

روز میلاد تن تو

ساعت 5:30 به سمت بیمارستان راه افتادیم و من خیلی سریع توی قسمت پذیرش زایمان برای  مراحل قبل عمل آماده شدم  یه ادکلن خوش بو زده بودم که فضای بلوک زایمان رو پر کرده بود پرستار ازم پرسید اسمش چیه ؟ ومن: بیوتیفول  خیلی خوشبوست ...معلومه حسابی آماده هستی موهاتم که براشینگ کردی.. برای اومدنت مشتاق مشتاق ... یه لیست کف دستم بود اسم مامانهای که هنوز زایمان نکرده بودن و چند تا از همکارهام ..خانم پرستار نمی دونم چه فکری کرده بود !که گفت کف دستت چیه :گفتم  اسم ملتمسین دعا  میترسیدم کسی از قلم بیفته ..گفت: پس منم اضافه کن ومن :چشم خانم دکتر خوش قول اومد سر تایم  و خانمی هم که از طرف بانک خون رویان باید میاومد هم خوش ...
10 تير 1392

بدون عنوان

شاید اگه دورانی توی زندگیم بود که خوشحالیم حدی نداشت و میدونستم از فردا روزهام با روزهای دیگه فرقی خواهد داشت ، دیگه خوشبختی دستشو به سمتم دراز کرده تا همیشه ..... سال پیش همین موقع بود از استرس خبری نبود فقط درونم پر از هیجان اومدنت بود... یه دختر ناز یه دختر که قراره واسه من و دد همه چیز بشه یه دختر که هنوز نیومده برکت قدمهاش زود تر از خودش وارد خونمون شده یه دختری که 9 ماه با اومدنش به زیر قلبم وجودم پر از آرامش شده ..... قسم به خدای مهربون که همونی بودی که توی آسمونها سراغت میگشتم و برام زمینی شدی .... الانم حسم همون حس پارساله نمی دونم برای سالروز تولدت چکار باید کنم تا بدونی چقدر برای ما عزیز هستی ...ژوان دخت...
9 تير 1392