و اما...
امروز نه میخوام از رشدت بگم نه از خوبیت نه از هیچ چیز دیگه... از شگفتی های روزهای مادری بگم که داره روز به روز منو بزرگ میکنه از سکوتم پیداست وقتی که شرایط بر وفق مرادمون نیست و من خسته از انرژی تمام نا شدنی تو فقط سکوت میکنم نکنه خستگی ها باعث بشه از روی نا شکری زبانم ،صدام بلند بشه بهت نگاه میکنم و فقط نگاه تو معصومانه بهم خیره میشی مامان آخه چته ؟ نکنه درد داری نکنه دندونته ؟
آروم گز میکنی توی بغلم و زود خوابت میبره ولی اگه زمین بزارمت دوباره نق میزنی .......
من دوست دارم این لحظات رو چون همیشه میترسیدم نکنه من مامان روزگار خوبم توی شرایط که ....عادی نیست جا بزنم و از این حرفهای که بچه میخواستم چکار ! این چه بد بختیه دیگه ! و ...... با این شرایط گفتن این جمله عادیه اینقدر فشار و استرس زیاد شده که ......
نه من به خودم نمره خوبی میدم یعنی به تو میدم قبلا"اگه با ددی بحث میکردم اون یکی میگفت من ساکت نمی موندم ولی الان بزرگ شدم خیلی بزرگ و میتونم بگم مامان شدم یه مامان صبور که به خاطرت همه کاری میکنم .
دارم ازت یاد میگیرم: خیلی چیزها رو.... داری نق میزنی با یه حرکت یا یه صدا یهو میزنی زیر خنده و یادت میره داشتی گریه می کردی و به بازی مشغول میشی این یعنی فراموش کردن که ما آدم بزرگ ها کمتر انجام میدم همه تخصصمون پی گیری اموراتیه که به ما ربطی نداره.................
دارم ازت یاد میگیرم :پشتکارت که ستودنی برای به دست اوردن اسباب بازیت همه تلاشی میکنی و با یه حرکت اشتباه دوباره پرتش میکنی دورتر ازخودت و دوباره شروع میشه.... ممارستت رو ستودم مادر کاش هیچ وقت کلمه اه رو یاد نگیری چون ما آدم بزرگ ها از این کلمه زیاد استفاده میکنیم به جای ممارست.
مرسی که داری کودکی رو با همه ذات پاکش بهم یادآوری میکنی .