7 روز مونده به اومدنت قربونت برم
خوبی دختر گلم الهی دورت بگردم فقط ٧ روز به اینکه تو بغلم لمست کنم و اون انگشتای ظریفتو ببوسم مونده وای خدا میدونه چقدر ما خوشحالیم.
این روزها هر جا با دد میریم میگیم آخرین باره ٢ نفری میآم دفعه بعدی ژوان هم همراهمونه دیگه بیا که اگه یه ذره تحمل هم مونده بود تموم شد.
مامی جون این روزها جات تنگ ترو تنگ تر شده بود از اعتراضاتت مشخصه این چند روز هم تموم میشه و اون دست وپای نازت که توی بغلت گرفته بودی رو رها میکنی و راحت میشی البته میدونم که اومدن به این
دنیا برات سخته چون آرامشت روزهای اول بهم میریزه ولی عادت میکنی مامی این صاحبخونه اگه توی این مدت برات کم گذاشت رو ببخش.اگه برات کم گذاشتم اگه جای رفتم ،اگه چیزی خورم، اگه بد خوابیدم ،که باعث شد شرایط برات سخت بشه ببخش من تمام سعیمو کردم این بود همه توانم امیدوارم بتونم برات جبران کنم زندگی ما.
صدفی داره میآد با کلی ذوق و شوق دیگه وقتی میخواد حرف بزنه در موردت نمی تونه تونه صداشو کنترل کنه فقط با جیغ در موردت حرف میزنه . بابا عزیزم هم برات نقشه میکشه که ببرت بیرون برات چراغ بخره حالا چراغ هم حکایت داره که میفهمی خودت خاله جونی هم همش در حال آپتودیت کردنه اطلاعاتش در مورد نگهدای از نوزاده و جونم برات بگه مادری هم در تدارک پشت خط مقدم .
دیشب خونه دایی سهراب بودیم و کلی مریم جون رو زحمت دادیم .دایی سهراب میگفت من از سر کار همش میآم میبینمش دورت بگردم نمی دونی چقدر همه بی طاقت اومدنتن .بیا که باید جبران کنی این همه انتظاری رو که تحمل کردیم.
از ددی هم جونم برات بگه در اوج مهربونیه همش مظلومانه به ما نگاه میکنه و یه حس ترحمی هم ای در نگاه توام با غرورش از اون زیرها معلومه و من ودد هم آخرین روزهای زندگی دو نفری رو میگذرونیم خدا حافظ روزهای خوب و پر خاطره
تا سه شنبه که نوبت دکتر داریم واسه تعیین ساعت بیمارستان و آخرین ویزیت دوران بارداری به خدا می سپارمت .